آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مکنسه برای مثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مِکنَسِه برای مِثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مِثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
قبر. مدفن. گور: کشتۀ عشق را فنا مظهر جلوۀ بقاست خانه گور بهر مرد آئینه جهان نماست. شوکت (از آنندراج). - امثال: خانه گور و چراغ، کنایه از خرج بیموقع نمودن است چه در خانه گور چراغ سوختن فایدۀ معتدبه نمی بخشد. (آنندراج)
قبر. مدفن. گور: کشتۀ عشق را فنا مظهر جلوۀ بقاست خانه گور بهر مرد آئینه جهان نماست. شوکت (از آنندراج). - امثال: خانه گور و چراغ، کنایه از خرج بیموقع نمودن است چه در خانه گور چراغ سوختن فایدۀ معتدبه نمی بخشد. (آنندراج)
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 53 هزارگزی شمال باختری تربت جام و یک هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 112 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و پنبه است و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 53 هزارگزی شمال باختری تربت جام و یک هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 112 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و پنبه است و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
این کلمه مبدل خاک شوی است و بمعنی کسی که خاک کار خانه زرگران و خاک رهگذرها را به آب بشوید تا زر گم گشته و جز آن که دروست از آن برآید و ریگ بیز عبارت از همین است، قدسی در قصۀ جهجهار بندیله و افتادن زرهای او بدست لشکر پادشاهی گفته: زر از خاکشوری گذشت از کرور بلی کیمیاگر بود خاکشور، (آنندراج)، ، زارع، برزگر، کشاورز، (یادداشت بخط مؤلف)
این کلمه مبدل خاک شوی است و بمعنی کسی که خاک کار خانه زرگران و خاک رهگذرها را به آب بشوید تا زر گم گشته و جز آن که دروست از آن برآید و ریگ بیز عبارت از همین است، قدسی در قصۀ جهجهار بندیله و افتادن زرهای او بدست لشکر پادشاهی گفته: زر از خاکشوری گذشت از کرور بلی کیمیاگر بود خاکشور، (آنندراج)، ، زارع، برزگر، کشاورز، (یادداشت بخط مؤلف)
کنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد: خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد، خاقانی، شاهنشه دو کون محمد که هر صباح آید بخاک روب درش بر سر آفتاب، علی خراسانی (از آنندراج)، ، نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند: گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را، حافظ، چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا، طالب آملی (از آنندراج)
کَنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد: خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد، خاقانی، شاهنشه دو کون محمد که هر صباح آید بخاک روب درش بر سر آفتاب، علی خراسانی (از آنندراج)، ، نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند: گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را، حافظ، چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا، طالب آملی (از آنندراج)
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند: نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد. ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. ، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند: نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد. ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. ، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است
خورندۀ خاک. کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده بامور پست: نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماند ترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد. ناصرخسرو. خاک خوار است رستنی زآنست کایستاده چنین نگونسار است. ناصرخسرو. مار است خاک خوار پس او بادزان خورد کز خوان عید نیست غذای مقررش. خاقانی
خورندۀ خاک. کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده بامور پست: نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماند ترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد. ناصرخسرو. خاک خوار است رستنی زآنست کایستاده چنین نگونسار است. ناصرخسرو. مار است خاک خوار پس او بادزان خورد کز خوان عید نیست غذای مقررش. خاقانی